به گزارش متادخت، لباس سفید عروس را در میآروم و نگاهش میکنم، حتما آیات در این لباس بسیار زیبا میشود. کاش یک بار امتحانش میکرد. چند روزی بود حال هوایش فرق کرده بود. نامزدش که لباس عروس را آورد هر کاری کردم راضی نشد لباس را امتحان کند. لباس را با دقت تا میکنم و داخل کمد میگذارم، هنوز در کمد را نبستهام که صدای زنگ در بلند میشود، حتما دخترها هستند که برگشتهاند. پایم کمی درد میکند، لنگان لنگان به سمت در میروم و در را باز میکنم. سماح داخل میشود. هر چقدر منتظر میشوم از آیات خبری نیست، بلند میپرسم:
-
خواهرت کجاست؟ چرا نیامد؟
ناگهان ترس همه وجودم را میگیرد. دلم شور میزند. در را میبندم.
-
سماح با توام؟ آیات کجاست؟ کم مانده هوا تاریک شود اگر به اردوگاه حمله کنند چه؟
انگار صدایم را نمیشنود. روی پله مینشینم و دستهایم را به هم میمالم. چرا صبح گفت امروز شیرینترین روز زندگی من است، مدت طولانی انتظارش را کشیدم. من چقدر ساده بودم که وقتی پرسیده به چه کسی دوست داری سلام برسانم خندیدم و گفتم سلام من را به شهید محمود و سمیه سائد برسان. ناگهان غم عالم روی دلم مینشیند مطمئنم کار خودش را کرده و رویای عملیات شهادت طلبانه را … لباس عروسیش ….
***
گوشهای نشستم و ذکر میگویم که سماح وارد اتاق میشود.
-
مادر مژده بده، صهیونیستها میخواهند بعد از دوازده سال پیکر آیات را پس بدهند.
خیره نگاهش میکنم.
-
میشنوی مادر؟ من میروم تا به پدر خبر بدهم.
لبخندی میزنم، به سختی از جایم بلند میشوم و لباس عروسی آیات را از داخل کمد بیرون میکشم و محکم بغل میکنم و اجازه میدهم چشمهایم برای این دوازده سال فراق خوب گریه کنند.
پیوست:
آیات محمدالاخرس در تاریخ 29 مارس 2002 درحالی که یک بمب قوی همراه خود داشت، وارد فروشگاهی در کریات یوفیل در شهر قدس شد و با انفجار آن بمب 2 صهیونیست اشغالگر را کشت و 22 نفر را مجروح کرد. او یکی از جوانترین زنان شهادت طلب بود و مشهور به عروس فلسطین.