به گزارش متادخت، دلش برای سهیل کباب بود. طاقت دیدن رنجهایش را نداشت. آرام دست برادرش را در دست گرفت؛ بدنش سردِ سرد بود صدایش کرد:
- داداشی بهتری؟
سهیل لبخند کم جانی زد و دست سهیلا را فشرد. حس میکرد روزهای آخری است که تنها خواهرش را میبیند. پول عمل قلب جور نشده بود و کاری از دستش برنمیآمد. اما نمیدانست سهیلا نقشههایی در سر دارد.
- سهیل نگران نباشیا خودم پول عملو جور میکنم.
سهیل زیر لب گفت:
- چه جوری میخوای جور کنی؟ میخوای ارث آباء و اجدادیمونو بفروشی یا املاک مادریمونو؟
- نه امروز میرم شهرستان زمینهایی که اسد برای مهریه بهم داده رو میفروشم اگر تو نباشی من زمین میخوام چیکار؟
قلب سهیل آتش گرفت. تنها خواهرش میخواست برای نجات جان او با شوهر خسیسش بجنگد.
***
سهیلا ساک کوچکش را گوشه اتاق گذاشته بود. اسد که به خانه رسید تا نگاهش به ساک افتاد پرسید:
- جایی تشریف میبرید به سلامتی؟
سهیلا نفس عمیقی کشید سعی کرد مهربان باشد تا راحتتر بتواند اسد را راضی کند.
- اسدجان با اجازه من یه سر میرم شهرستان، شب هم میرم خونه خالهام، باید زمینای مهریهمو بفروشم تا خرج عمل سهیل جور بشه.
اسد مانند ببر زخمی از جایش بلند شد و مچ دست سهیلا را گرفت:
- بری شهرستان چه غلطی بکنی؟ مگه طلاق گرفتی که حرف مهریه میزنی؟ سر خود شدی برای خودت! پول عمل قلب برادر تو به ما چه دخلی داره؟ زنش بره کلیهشو بفروشه.
سهیلا که تقلا میکرد دستش را از دست اسد در بیاورد گفت:
- خجالت بکش مرد، سهیل تنها برادر منه، من زمین داشته باشم بعد زنش بره کلیهشو بفروشه؟ میفهمی خودت چی میگی؟
- تو بیخود کردی واسه من مهریه مهریه میکنی! برو بفروش ببینم چه طوری میفروشی منم در جا طلاقت میدم.
سهیلا که دستش را آزاد کرده بود رو به روی اسد ایستاد و محکم گفت:
- این تو بمیری از اون تو بمیریها نیست، من مهریهام میخوام میفهمی؟
و بعد راهی اتاقش شد تا یک دل سیر گریه کند.
پیوست:
ماده 1082 قانون مدنی: به مجرد عقد، زن مالک مهریه میشود و میتواند هر نوع تصرفی که بخواهد در آن بنماید.