به گزارش متادخت، مادر و پسر تازه وارد شهر مدینه شده بودند. سفر طولانی، هر دوی آنها را خسته کرده بود؛ اما امغانم تا کسی را که برای دیدارش به مدینه آمده بود نمییافت آرام نمیگرفت. همانطور از کوچه پس کوچهها میگذشتند از مردی پرسید: در مدینه از قبیله بنیهاشم کسی که نام او علی باشد وجود دارد؟ مرد کمی فکر کرد و گفت: علی بن عبدالله بن عباس را میشناسم. چشمان امغانم برق زد! نشانی را گرفت و به راه افتادند. ساعتی بعد آنان در خانه علی بن عبدالله بودند.
امغانم از میان کیسهای یک مشت سنگریزه خارج کرد، چنان محکم آنان را در دست گرفته بود که گویی از جانش با ارزشتر است. او گفت: «اینها یک مشت سنگریزه هستند که رسول خدا به من داده علی، حسن و حسین هم آنها را دیدهاند و مهر کردهاند. من از آنها شنیدهام که کسی باید مهر خود را بر روی این سنگریزهها نقش بزند که نام او علی باشد». علی بن عبدالله با شنیدن سخنان امغانم خشمگین شد و فریاد کشید: به خدا، و رسول و خداندانش دروغ میبندی؟
و بعد فرمان داد تا آنها را از خانه بیرون بیندازند و ریگها را از آنها بگیرند. امغانم افسرده و خسته در گوشهای نشسته بود پسرش توانست جایی را مهیا کند تا شب را به صبح برسانند. امغانم تا چشم بر هم گذاشت حسین بن علی را در خواب دید که سنگهای او را پس داد و فرمود: ای امغانم باید نزد علی فرزند من بروید زیرا امام تو او خواهد بود.
روز بعد مادر و پسر توانستند خانه علی بن حسین را پیدا کنند. زینالعابدین سنگها را در دست گرفت و مهر خود را بر آنها زد و دوباره به امغانم سپرد و آرام گفت: این کار سِری است که نباید کسی را از آن مطلع کنی..!
پیوست:
امغانم از زنان راوی حدیث است. او یکی از سه زنی است که از آنها به نام صاحب ریگها یاد میشود که معجرهای از جانب پیامبر برای اثبات امامت ائمه اطهار است.