به گزارش متادخت، خبر شهادت نواب صفوی حالا در تمام شهر پیچیده بود. بسیاری از مردم داغدار بودند. نیره سادات دست دختران کوچکش را گرفته و خودش را بر سر مزار همسرش رسانده بود. تا چشمش به مزار افتاد طاقت از دست داد و خودش را روی قبر انداخت. دلش پر بود از روزگاری که فرصت نداده بود تا همسرش حتی آخرین فرزندش را ببیند.
شانههایش از شدت گریه تکان میخورد که سربازی با پوتین محکم به پایش کوبید: « بلند شو اجازه نداری اینجا گریه زاری راه بندازی.» نیره سادات با خشم سر از روی مزار بلند کرد و به سربازی که بالای سرش ایستاده بود نگاه کرد. در عرض چند ثانیه تصمیمش را گرفت، نواب را شهید کرده بودند اما او که هنوز زنده بود.
از جا بلند شد؛ تمام خشمش را در صدایش ریخت و فریاد کشید: «آری خاندان آل محمد(ص) را هم بنیامیه همینگونه تسلیت دادند، ای پسر پهلوی، ای یزید! چه خوب ثابت کردی از چه قوم و سلسهای هستی، نیمه شب فرزندان آل پیغمبر(ص) را به جرم حقگویی و دینداری میکشی و تصور میکنی همیشه میتوانی جابرانه حکومت کنی؟ هیهات آیا ندیدی پدر جنایتکارت چطور با آن همه جنایت، ذلّت، بدبختی و نکبت به درک واصل شد؟! از شهادت و اسارت ما را میترسانی در حالی که شهادت از اجداد ما و اسارت از عمهمان حضرت زینب(س) به ما ارث رسیده، به خدا سوگند اگر تمام مردان ما را بکشی ما زنها حاضریم در مقابل شما دشمنان اسلام بایستیم»
همه ساکت شده بودند و به زنی جوان که جسورانه با کلامی شیوا سخن میگفت چشم دوخته بودند. نیره سادات رو به نظامیانی که آنجا ایستاده بودند کرد و گفت: «ای قوم بنیامیه که ایستادهاید مرا مینگرید و میگریید، گریه کنید که اشک ندامتتان هرگز نخشکد».
او یک ساعت و نیم بیوقفه سخنرانی کرده و بعضی از مردم در گوش هم زمزمه میکردند که روح نواب صفوی در همسرش حلول کرده است.
***
چند روز بعد یکی از روحانیان بزرگ تهران که در آن روز شاهد ماجرا بود به پدر نیره سادات گفته بود: “آقای نواب احتشام رضوی من خطبه حضرت زینب(س) را در کتابها خوانده بودم ولی امروز با چشمان خودم دیدم که دختر شما چنان سخنرانی آتشینی داشت، بلاتشبیه مثل عمهشان سخنرانی کرد که همه را به تعجب وا داشته بود.
پیوست:
نیره سادات نواب احتشام رضوی، فرزند سید علیرضا، از رهبران قیام گوهرشاد بود. او در کودکی پدر را در کنار خود نداشت و در دوران نوجوانی به ازدواج نواب صفوی درآمد و در هشت سالی که در کنار ایشان زندگی کرد همواره یار و یاورش بود. این بانو بعد از شهادت نواب با داشتن سه فرزند کوچک همواره تلاش کرد تا نام همسر شهیدش را زنده نگه دارد.