متادخت | روایت‌هایی فراتر از اندیشه

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

عطاف علیان

حالا دیگر شصت و دو سالش بود، ولی مثل همیشه مصمم به نظر می‌رسید و مانند زنی جوان عمل می‌کرد. عزمش را جمع کرده بود تا به وصیت خضر عدنان عمل کند. باید کاری می‌کرد تا صهیونیست‌ها پیکر عدنان را پس می‌دادند تا در کنار مزار پدرش دفن شود...

به گزارش متادخت، حالا دیگر شصت و دو سالش بود، ولی مثل همیشه مصمم به نظر می‌رسید و مانند زنی جوان عمل می‌کرد. عزمش را جمع کرده بود تا به وصیت خضر عدنان عمل کند. باید کاری می‌کرد تا صهیونیست‌ها پیکر عدنان را پس می‌دادند تا در کنار مزار پدرش دفن شود.

چهارده سال اسارت از او زنی قوی ساخته بود که می‌دانست چطور باید حقش را بگیرد. دیگر باید راهی می‌شد و خودش را به رام‌الله می‌رساند. سوار ماشین شد، هوا آفتابی بود درست مثل همان روزی که قرار بود عملیات شهادت‌طلبانه انجام دهد و نشده بود و قبل از این که بتواند این کار را بکند دستگیر شده و سال‌ها رنج و سختی اسارت را به جان خریده بود.

حالا رسیده بود رو به روی مقر صلیب سرخ. از ماشین پیاده شد؛ این جا باید کار جدیدش را شروع می‌کرد. این بار می‌خواست از سلاح اعتصاب غذا استفاده کند، آن‌ هم در جایی که خیلی‌ها صدایش را بشنوند. اگر می‌توانست پیکر خضر عدنان را پس بگیرد به یک موفقیت بزرگ رسیده بود. باید توجه رسانه‌ها را به خودش جلب می‌کرد درست مثل زمانی که از زندان‌های رژیم صهیونیستی آزاد شده بود و در مصاحبه‌اش با رسانه‌ها گفته بود: «صهیونیست‌ها خانم‌های اسیر فلسطینی را برای اینکه به اجبار از آنان اعتراف بگیرند تحت فشارهای زیادی قرار می‌دهند؛ حتی از نیازهای خاص مانند استحمام کردن و استفاده از سرویس‌های بهداشتی محروم می‌کنند. در حین بازجویی خانم‌ها تحت فشارهای روحی شدید قرار می‌گیرند تا بتوانند به زور از آنان اعتراف بگیرند و حین بازجویی خانواده‌ها و فرزندانشان را تهدید می‌کنند». آن روزها نترسیده بود و حرف زده بود و حالا باید عمل می‌کرد باید کاری را که خضر عدنان شروع کرده بود ادامه می‌داد. او حالا روی به روی مقر صلیب سرخ بود تا اعتصاب غذا کند. اعتصاب غدایی که حالا یک حربه جنگی بود برای او و بسیاری از زندانیان سیاسی.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط