به گزارش متادخت، امکلثوم دیگر توان سکوت نداشت. برخاست و با صدایی که از شدت گریه میلرزید نهیب زد: ای اهل کوفه! بدا به حال شما، چرا حسین(علیه السلام) را خوار کردید و او را کشتید و اموال او را به غارت بردید و زنان او را اسیر نمودید و آن گاه بر او گریه میکنید؟ وای بر شما! هلاکت و بدبختی بر شما باد، آیا میدانید چه داهیه و کار بزرگی مرتکب شدید و چه جنایتی به گردن گرفتید و چه خونهایی به ناحق ریختید و چه پردهنشینانی را از پرده بیرون افکندید و چه خانوادهای را از زیور عریان گردانیدید و چه اموالی را به غارت بردید؟ و کسی را کشتید که بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هیچ کس به مقام او نمیرسید، رحم از دلهای شما برداشته شد، آگاه باشید که حزب خداوند رستگاراناند و حزب شیطان زیانکارانند.
ابن زیاد که هر بار با زینب هم کلام شده بود از او زخمی کاری خورده بود این بار رو به امکلثوم کرد و گفت: این زن کیست؟ یکی جواب داد: امکلثوم است خواهر حسین.
لبخندی نحس بر لبان ابن زیاد نشست. امکلثوم را مخاطب قرار داد و گفت: اى امكلثوم! حمد خداوند را كه كشت مردان شما را، پس چگونه ديديد آنچه را كه بر سر شما آمد؟ امکلثوم بدون درنگ پاسخ داد: اى پسر زياد اگر چشم تو به كشتن برادرم حسين (عليه السلام) روشن شد پس بدان چه زمانهای طولانی كه روشن گرديده بود چشم جدش پيغمبر(صلى الله عليه و آله و سلم) به ديدن او.
اى پسر زياد لعنت خداوند بر تو باد. رفتار تو با او اين بود كه وى را به قتل رسانيدى و بدن نازنينش را در اين هواى گرم در بيابان انداختهاى و سر مقدس او را بر نيزه كردهاى و به كوفه آوردهاى، ولى بدان كه رفتار و عادت جدش اين بود كه هر وقت او را مىديد وى را در آغوش مرحمت خود جاى مى داد و او را مىبوسيد و به لبهاى او كه حال بر سر نيزه پژمرده شده است بوسه میزد و مكرر بر دوش خود سوارش مینمود. اى پسر زياد اگر چشم تو به كشتن برادرم حسين (عليه السلام) روشن شد پس بدان در گذشته چشم جدش پيغمبر(صلى الله عليه و آله و سلم) به ديدن او روشن گردیده بود.