به گزارش متادخت، صحبتهای استاد مثل پتکی به مغزم کوبیده میشد. چه کرده بودم با اعتماد عاطفه؟ اصلاً چرا فکر کرده بودم باید جواب سوال عاطفه را بدهم، در صورتی که فقط یک ترم بود که حقوق میخواندم. باید صبر میکردم تا بعد از کلاس نظر استاد را میپرسیدم تا ببینم چه خاکی باید به سر کنم. کلاس که تمام شد دنبال استاد راه افتادم تا به اتاقش رسید، برگشت و نگاهم کرد:
- کاری داری؟
- استاد یه سوالی دارم، میشه جوابشو بدید؟
- نه الان کار دارم. بمونه واسه یه وقت دیگه.
قیافهام در هم رفت. با حالت التماس گفتم:
- خواهش میکنم خیلی مهمه!
فکر کنم دلش برایم سوخت که با سر اشاره کرد وارد اتاقش شوم. وارد که شدیم خودش مشغول ور رفتن با کاغذهای روی میزش شد و به من گفت:
- بگو ببینم مشکل چیه؟
- راستش من تو روستامون اولین کسی هستم که دانشگاه قبول شدم. همه خیلی رو من حساب میکنن. تقریبا دو ماه پیش که رفته بودم روستا، یکی از دخترای روستا که همبازی بچگیم بود یه سوالی ازم پرسید منم جواب دادم. ولی الان سر کلاس فهمیدم که اشتباه کردم. راستش دوستم یه خواستگاری داشت از شهر، میگفتن وضعش خیلی خوبه، خونه و ماشین داره، مهندسم هست تنها مشکلی که داشت این بود که شیش انگشتی بود. دوستم که دید وضعش خوبه برای این که آیندهش تأمین شه زنش شد. ولی بعد از عروسی فهمید همه چیز دروغ بود. اومد سراغ منو گفت چیکار کنم؟ منم گفتم راهی نداری باید طلاق بگیری، اونم گفت که شوهرش گفته طلاقش نمیده. گفت: هیچ راه دیگهای نیست؟ منم گفتم: نه، نیست. الان که در مورد فسخ نکاح صحبت کردید فهمیدم که میتونسته درخواست فسخ بده! ولی الان دو ماه گذشته، شما گفتید حق فسخ فوریه. من زندگی این بیچاره رو تباه کردم.
سرم را پایین انداختم دلم میخواست از خجالت آب شوم استاد روی صندلیش نشست و بعد گفت:
- هیچ وقت جواب هیچ کس رو بدون اطلاع کافی نده. الانم پاشو هر جور میتونی پیداش کن شماره منو بده بهش، بهم زنگ بزنه هنوز دیر نشده میشه کاری کرد براش.
شمارهاش را که روی برگهای کوچک نوشته بود به سمتم گرفت از خوشحالی میخواستم بال در بیاورم.
پیوست:
ماده 1131 قانون مدنی: خیار فسخ فوری است و اگر طرفی که حق فسخ دارد بعد از اطلاع به علت فسخ نکاح را فسخ نکند خیار او ساقط میشود؛ به شرط این که علم به حق فسخ و فوریت آن داشته باشد. تشخیص مدتی که برای امکان استفاده از خیار لازم بوده به نظر عرف و عادت است.