متادخت | روایت‌هایی فراتر از اندیشه

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ام وهب همسر عبدالله بن عمیر کلبی

ام‌وهب مشتاق بود تا همچون همسرش در راه فرزند رسول خدا شهید شود و خیلی زود به آرزویش رسید.

به گزارش متادخت، عبدالله جماعت سپاه را که در نخیله اجتماع کردند دیده بود به سوی آن‌ها رفت و پرسید: به کجا می‌روید؟ یکی از مردان گفت: به سوی پسر فاطمه دختر پیغمبر روانه هستیم. لبخندی روی لبان عبدالله نشست و گفت: به خدا به پیکار با مشرکان علاقه داشتم و امیدوارم ثواب پیکار با آنان که به جنگ حسین بن علی می‌روند نزد خدا بیشتر از ثواب پیکار با مشرکان باشد. عبدالله راهی خانه شد. ام‌وهب جام آبی آورد تا همسرش دستانش را بشوید، عبدالله همانطور که دستانش را می‌شست، هر آن چه را که دیده بود برای همسرش تعریف کرد. ام‌وهب رو به روی همسرش نشست و ملتمسانه گفت: کار ثوابی می‌کنی خدا تو را به بهترین راه هدایت برساند. برو و مرا نیز همراه خودت ببر. عبدالله مردد به همسرش نگاه کرد و گفت: مطمئنی می‌خواهی همراه من باشی؟ ام‌وهب دستان همسرش را گرفت و گفت: مطمئن باش وبال گردنت نمی‌شوم. عبدالله لبخندی زد و در حالی که از جایش بلند می‌شد گفت: نیمه شب راهی می‌شویم.

*

عبدالله که راهی میدان شد، ام‌وهب دیگر طاقت نیاورد چوبی را برداشت و به سمت میدان جنگ رفت. امام حسین(ع) با دیدن ام‌وهب که راهی میدان جنگ بود به سمت او شتافت و فرمود: ام‌وهب بازگرد. زنان موظف به جهاد نیستند. ام‌وهب که فرمان پسر رسول خدا را شنید به سمت خیمه‌ها بازگشت و از دور به جنگاوری شوهرش نگاه کرد. عبدالله که شهید شد. دیگر توان مقاومت نداشت و به سوی او رفت و کنار پیکر بی‌جان همسرش نشست و گفت: بهشت بر تو مبارک باد! از خدا می‌خواهم مرا همراه تو قرار دهد.

در آن سوی میدان شمر که شاهد حضور ام‌وهب در میدان جنگ بود به غلامش دستور داد تا به سراغ او برود. غلام راهی شد و ناغافل عمودی را بر سر او فرود آورد. سر شکافت و خون از پیشانی‌ ام‌وهب جاری شد و همان جا کنار پیکر همسرش به شهادت رسید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط